سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق یعنی ح ، سین ، یاء و نون

ای خلایق بنویسید به سنگ لحدم / من فقط عشق حسین ابن علی را بلدم // ننویسید که او نوکر بدبختی بود / بنویسید که او منتظر مهدی بود

بسم رب الحسین

هنوز پاهایم را دوست ندارم...

با وجود درک حضور حضرت عشق برخاست و از میعادگاه فاصله گرفت

چشم های بارانی به عقب می نگریست و با اشک هایی عجین شده با التماس و تضرع میگفت : بروم؟!

.

آسمان سیاه و غبار آلوده شهر به سینه ام چنگ میزند

هنوز نتوانسته ام به فضای شهر اخت بگیرم،هنوز با خاک شلمچه مآنوسم

بغض سنگینی گلویم را گرفته

تکه تکه های قلب و روحم در جنوب باقی مانده

و تنها کالبدی خسته با خود جابجا میکنم

اندکی از قلبم در حسرت و اندوه در جاده های طلائیه است...

تکه ای دیگر بر خاک های بهشتیٍ شلمچه....

صورت قلبم بی تاب نوازش مهربان گونه خاک های شلمچه است

شلمچه ی من بوی حســـــــــــــین میداد

بوی درٍ سوخته میداد....

 

این صدای تپش قلبم نیست

 

درحسینه ی دل سینه زنی ست



نوشته شده در چهارشنبه 91 مرداد 25ساعت ساعت 12:5 عصر توسط دلسوخته حسین| نظر

دانشگاه اراک-خوابگاه امیرکبیر

* قشنگ ترین و بهترین دستاورد این اردوی چند روزه محفل انس با قرآن بود.با دیدن ز.درویش زاده متوجه شدم که یکی از برکات انس با قرآن آرامشه.هنوز هم به اون آرامش و مهربونی طمآنینه زهرا غبطه میخورم. همه جا و در همه حال قرآن کوچک سبزش کنارش بود.

انشاءالله که به برکت این ماه مبارک من نیز چنین گردم که مفارقت از قرآن برایم محال باشد.

* برنامه " شبی با شهدا " نقطه عطف طرح ضیافت بود که به نظر بنده عاری از هر گونه عیب و نقص بود.

* کلاس مفاهیم به همراه استاد خوبش آقای رجبی باعث شد که در توقعاتم از همسرم علی الخصوص در بحث مهریه تجدید نظری در تفکراتم داشته باشم.

* کلاس متون با استاد ابراهیمی راد فوق العاده بود.هم ایشون استاد توانا و باتجربه ای بودند و هم مباحث انتخابیشون و شبهات مطرح شده در کلاسشون گامی مؤثر در آگاهی به جوانان بود و همه دانشجویان با هر تیپ فکری از ایشون و کلاسشون کاملآ راضی بودند.

* کلاس اخلاق با استاد بیات اگر چه بسیار بی نظم بود و خط مشی مناسبی نداشت اما دست کم دیدگاه منفیِ من رو درباره نهاد رهبری و مسئول آن نهاد که حاج آقا بیات هستن کلآ تغییر داد.

* فیلم " شور شیرین " از معدود برنامه هایی بود که تآثیر خود را با نهایت قدرت بر بچه ها گذاشت خصوصآ کسانیکه شاید اسم شهید کاوه را تا به حال نشنیده بودند.انتهای فیلم که بچه های حاضر در سالن یک صدا فریاد میزدن " کاوه دوستت داریم،کاوه دوستت داریم... " در پوست خود نمیگنجیدم و خوشحال بودم که شهدا باز هم گل کاشتند.

اگر چه فیلم شور شیرین از لحاظ کیفی حاوی استانداردهای کافی نبود اما باز هم جای شکرش باقیست که شاهد چنین فیلمی در سینمای کشور بودیم،باشد که شور شیرین مشعل شهدا را در سینما پر فروزان تر گرداند.

* پخش مستند " میراث آلبرتا " تکراری اما تفکر برانگیز بود.

* از سخنرانی استاد دهقان نیز همچون قبل لذت و استفاده کافی و وافی را بردم.

__ متاسفانه سایر برنامه ها ضعیف.... کادر اجرایی ضعیف .... کیفیت غذاها ضعیف....__



نوشته شده در شنبه 91 مرداد 21ساعت ساعت 4:38 عصر توسط دلسوخته حسین| نظر

بسم رب الحسین


خواستم بگویم آب، بیت اول محرم است؛
ولی...
ناگهان الف قامتش شکست و گفت:
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟

پاسخش نوشت، مرد خنده‌های بزمِ عاشقان بُرَیر و گفت:
شور نیست؛
شهدی از شهادت است؛
از جناح دشمنان جنایت است؛
از برای دوستان شفاعت است؛
البته برای بنده هم، حور العین جنت است!!!

و بعد از این مزاح مشتیانه‌ی بشر،
الفبای زندگی،
در حضور اسم و فعل و حرف و قید، خنده زد، پس از تمام سال‌ها خستگی...
مثل پهلوانِ کوچه‌ی بلا،
کربلا!
و کلاس درسمان، واژه‌ای شنید، آشنا.

هان چه شد؟
دل شما شکست...!؟
من هنوز، روضه‌ای نخوانده‌ام که های‌های گریه می‌کنید و می‌روید!!

کجا؟
گفت: رخصتی بده بروم.
فرصتی به وسعت تمامی اسارتم.
آقا ! اجازه هست حُر شوم؟
اجازه هست؟
و کاش این اجازه را حُر نه، حَرمله می‌گرفت...
ناگهان کلاس اخم شد.

آهان.
خیر و شر را به نوبت جلو نرفته‌ام؟
ببخشید، هنوز کلاس اولم.
ولی، باور کنید حرف حرمله سین سه شعبه است.
درست مثل سین سینه‌ی پدر، سر عمو، سیبک گلوی پسر.
و این بار کلاسِ درس، سیاه شد از این همه عزا.
و هم کلاسی‌ام جویبار اشکِ کربلا.

گفتم:
نه، ببین!
گریه را شروع نکن، هنوز به کاف و گاف ماجرا مانده است.
ما هنوز حرف صبر را نخوانده‌ایم.
عین عباس هم به جای خود.
قاف قصه را چگونه ول کنیم؟

پس، با اجازه‌ی معلمم! دوباره دوره می‌کنم:
الف، آب.
ب ، بریر.
ت، تفنگ.
نه به سال شصت و یک ، بل به وقت جنگ!
همین صبح روز قبل...
کجا؟
غزه، جبل العامل، نینوا.
هویزه، شلمچه، دشت لاله‌ها.
خوب بس است، حاشیه نمی‌روم!!!
و ادامه می‌دهم...

جیم، جَون رو سفید.
ح، حبیب.
خ، خیام سوخته.
دال، دست تشنه‌ی فرات.
ذال، ظلم ظالمان!!!

معلم گفت:
نه، نخوان...!
اشتباه داشتی.
یک غلط گرفته شد.
19...
دقتت کم است، حواست کجاست؟
بخوان.
ر، روز اشک و گریه و جنون.
ز، زهیر، غرق خاک و خون.
سین، سلام تا قیامت قیام.
شین، شمر بر سر عمارت خیام.
صاد ، صبر بانوی حرم، زینب، آن دلاور خاندان کَرَم.
ضاد، ظلم در غروب روزِ غم.

و باز تذکر معلمم:
صبر کن، نخوان، نخوان.
تو باز هم غلط خوانده‌ای!
ببینم؛
مگر به غیر ظاء ظلم را ندیده‌ای، که هرچه ذال و ضاد و ظاء هست را یکی می‌کنی؟
و گفتم:
آقا اجازه!
چرا دیده‌ام.
ولی؛
طا، طلسمِ.
ظا، ظلمِ.
عین، عصرِ کربلا؛
و غین، غارتِ خیام؛
و فا، فتنه زمان.
امانِ قاف این قبیله را بریده است...

اِ.
آقا اجازه هست!
چرا شما، گریه می‌کنید؟
و بغض معلم، امان نداد بگوید برای بچه‌ها.

کاف کربِ والبلا، حکایتی‌ست که لام تا کام آن برای هر کسی شنیدنی‌ست...
ولی اندکی بعد؛
بلند و بی‌دریغ گفت:
تو بشین، درس را ادامه می‌دهیم.

بچه‌ها، به یاد می‌آورید، داستان درس میم منتظر تا کجا ادامه داشت؟
مبحث من الغریب تا، الی الحبیب روزگار؟

یکی گفت:
تا سر نزاع نونِ جان و نان و مال و دشمن و وطن!
دیگری ادامه داد:
واوِ وای؛ وای مردم به خواب رفته را، حسرت گذشته را و آه پای تخته را هم اشاره کرده‌اید.
سومی دست بالا گرفت و گفت:
و آخر کلاس که شد، فرد منتظر از خودش سوال کرد:
چرا وَ چرا ظلمی و مُحَرمی و غفلتی؟
و چرا خالی است، حرف حجتی؟
و در غربت است، هـ مثل هادی هدایتِ امتی؟
معلم تشکر نمود و گفت:
بعد ازاین، منتظر ادامه داد راه را با ندای:
یاءِ ، یا حسین، یا فارس الحجاز!
مکث کرد و ادامه داد:
...خوب بچه‌ها؛
تمام شد درس شما.
به آخر، زمان الفبا، رسیده‌ایم.

اما...
گچ پژِ اصیل آب و خاکمان رنگ کربلا نگشته است!!!
راه حل چیست؟
و سکوت پر تلاطم کلاس، در پی جواب، اشاره کرد به من، که می‌خواستم بگویم:
آب، بیت اول محرم است.
و گفت: غذای روضه با تو است که شور را شروع نموده‌ای.
حال؛ شیرین، تمام کن!
و گفتم:
گ ،گِلِ محبت وجودتان.
چ ،چای و قند روضه تان.
پ، پلو وَ قیمه‌ی ظهرتان.
ژ، ژرفای نگاهتان.

و تمام کرد این ضیافت قشنگِ آب و شعر و روضه را!



نوشته شده در دوشنبه 91 مرداد 16ساعت ساعت 9:50 صبح توسط دلسوخته حسین| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin