سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق یعنی ح ، سین ، یاء و نون

ای خلایق بنویسید به سنگ لحدم / من فقط عشق حسین ابن علی را بلدم // ننویسید که او نوکر بدبختی بود / بنویسید که او منتظر مهدی بود

بسم رب الحسین

باز هم عروسک بغل میگیرم

و غوطه ور میشوم در عالَم کودکی

مثل همان روزها که با " ها"ی کوچک

غبار را از جلوی چشمان شیشه پاک میکردم

تا دستم را بگیرد شیشه

و برایم شعرهای شیشه ای بخواند

غزل های ناب صداقت....

مدام زمزمه میکنم شعر های شیشه ای را

اما آرام...

مبادا سکوتِ کاغذیِ شیشه را پاره کنم

مداد رنگی هایم ...

همان مداد هایی که درِگوشی به همه میگفتم:

اینا جادویی ان... به کسی نگیا،این یه رازه

و خنده های ریز ریزِ من...

 

میخواهم خیال نقاشی کنم با مدادهای جادویی ام

خیالی که سبز است و سپید

پُر از باور است و مهربانی

و شعر های شیشه ای را در گوش مدادهای جادویی ام میخوانم...

آرام آرام ...

مبادا،حصارِ خلوتِ کاغذیِ مان پاره شود...

 

عروسک را که زمین گذاشتم

نه شعرهای شیشه ای بود و نه مدادهای جادویی

نه صداقت بود و نه مهربانی

در برهوتِ دنیای آدم بزرگ ها

سر در گمِ بن بست های بی انتها

من بودم

هوس عاشقانه های کودکی در دل

دل را که به نسیم سپردم

نشانی تو را به من داد

تو هم تنهایی در برهوت این دنیا

ولی جادویی!!!

راستی تو هم شعرهای شیشه ای بلد هستی؟!

خلوت چی؟! خلوت کاغذی داری؟!

چه رنگین کمانانه که تو هستی

ذوق را هم میزنم در نگاهت

انگار خدا تو را فقط برای من خلق کرده

دلم برایت سوخت

نه برای تو

که برای خودم

و همه خودم هایی از جنس خودم

چقدر عجیب شبیه کوفیان شده ایم،نه؟!

مهمان دعوت کرده ایم و ....

غریبانه گوشه ای کز کرده ای...

لبخند بزن که لبخندت مکتشف همه ذوق و قریحه ام هست

"باور نکن تنهائیت را"

برایت خواهری نکردیم

نه اینکه نتوانستیم

نخواستیم....

فراموش کردیم بغض های فروخورده ی فکه را

شکستیم میثاق منعقد شده در قتلگاه را...

آخر،حق بده....

آنجا فکه بود و اینجا دانشگاه...

میخواهم بشکنم همه ی آیینه های منفعت خواهی را

اما تو " باور نکن تنهائیت را"

اما من " باور میکنم غربتت را"

از جنس همان غربتی که 1400 سال است در کوچه های تاریخ فریادِ أین بقیة الله؟ سر داده

آخر،حق بده ...

نمیشود که ایستاده تاریخ را تکاند تا شاید صدایی...!!

نه،دیگر قرار نشد....

با عینکِ انصافِ ما نگاه کن

آن وقت است که میبینی،

جای تو همان گوشه ی دنجِ دانشگاه است و ...

جای ما، همان بساط کهنه فروشیِ عشوه ....

زین پس تمتم جمله ها را سکوت بخوان

همان سکوت شیشه ای

که مبادا کسی پاره اش کند...

 

پ . ن : شهدا شرمنده ایم....



نوشته شده در دوشنبه 92 اردیبهشت 16ساعت ساعت 7:41 عصر توسط دلسوخته حسین| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin