عشق یعنی ح ، سین ، یاء و نون
ای خلایق بنویسید به سنگ لحدم
/
من فقط عشق حسین ابن علی را بلدم
//
ننویسید که او نوکر بدبختی بود
/
بنویسید که او منتظر مهدی بود
یه شب دلم گرفته بود.بغض سنگینی راه گلومو بسته بود. دلم می خواست ازخونه میزدم بیرون.دلم یه امامزاده میخواست. حتی دلم به یه مسجد ساده هم قانع بود.ولی اون موقع شب... وسط باغچه کوچیک حیاط نشستم.بلندبلندگریه کردمو خدارو صدا زدم..گفتم ای خداجون اگه صدامو میشنوی جواب بده،یه برگ از درخت افتاد.گفتم خدایا پس چرا ساکتی؟نسیمی شروع به وزیدن کرد. ناله کردمو گفتم خداجون چرا صدام بهت نمیرسه.رعدوبرقی زد. این دفعه فریاد زدم؛ای خدا آخه تو کجایی؟بارون شروع به باریدن کرد.اینبار دلم گرفت از خدایی که صدام رو نمی شنید. اون شب با تموم دل گرفتگیم گذشت. روز بعد دوباره رفتم وسط حیاط ایستادم.دیدم اصلا حیاطمون درخت نداره؛اصلا دیشب هیچ کجای شهر بارون نیومده... ای خدا یعنی....بغض داشت خفه ام می کرد.سریع رفتم تو اتاقم. جانمازم رو باز کردم.یدفعه یادم افتاد اصلا خونه ما که حیاط نداره. اشک تموم جانمازم رو خیس کرد...
By Ashoora.ir & Night Skin