عشق یعنی ح ، سین ، یاء و نون
ای خلایق بنویسید به سنگ لحدم
/
من فقط عشق حسین ابن علی را بلدم
//
ننویسید که او نوکر بدبختی بود
/
بنویسید که او منتظر مهدی بود
لباسهاشو پوشید، بند کفششو محکم کرد.گفتم کجا میری؟ گفت:دارم میرم جبهه. یه یا حسین گفت و رفت. تا به خودم اومدم رفته بود.آخه الان که دیگه جبهه ای نیست. چی داشت می گفت! غروب که اومد خونه،بهش گفتم تو مثلا جبهه بودی؟ گفت مثلا نه،حتما... هیچ وقت از کاراش سر در نیاوردم.گفتم یعنی چی؟ جبهه مال اون زمانا بود.الان که دیگه این حرفا نیست. چند لحظه ای سکوت بینمون رد و بدل شد. سرشو بالا گرفت و با چشمایی اشک آلود گفت:"به خدا جبهه بودم". این بار دیگه لحنش جدی بود نمیشد خندید. گفت: تفنگم هم همرام بود. میخای نشونت بدم؟ با ترس گفتم آره. رفت کیفشو آورد.چندتا قلم در آورد.گفت: ببین چقدر تفنگ دارم.با صدای لرزان گفت: اون زمان یه جاده به اسم عشق و دلدادگی بود. جاده از زمین تا آسمون کشیده شده بود.عبور از جاده یه معرفی نامه میخواست که مهر تاییدشو امام حسین زده باشه و یه دل پاک و بزرگ میخواست.خیلیا کوله بارشونو بستن و رفتن... خوشا به حالشون...الانم اون جاده ست با همون مجوز... اما الان روی جاده خاک گرفته؛انگار همه یادشون رفته جاده ای بوده...باید خاک ها رو کنار بزنیم و از جاده عبور کنیم. یه دفعه زد زیر گریه و با صدای بلند گفت: "ای خدا کی هست که واسه رفتن تو این جاده همسفرم باشه؟؟؟؟"
By Ashoora.ir & Night Skin