عشق یعنی ح ، سین ، یاء و نون
ای خلایق بنویسید به سنگ لحدم
/
من فقط عشق حسین ابن علی را بلدم
//
ننویسید که او نوکر بدبختی بود
/
بنویسید که او منتظر مهدی بود
اشکهایم دیگر توان راه رفتن ندارند.صف به صف و خسته گوشه ای از گلویم نشسته اند.حجم گلویم بد سنگین شده است.می خواهم فریاد بزنم اما اشکهایی به نام بغض ترافیک سنگین در گلویم ایجاد کرده است، آنقدر که فریادها پشت قطار اشک ها صف کشیده اند؛ناگزیر میانبر می زنم و فریادهایم را سوار بر قلم می کنم و روی این کاغذ پیاده می کنم... اینجا دنیاست.سرزمین گمشدگان است.در شمارش فرشتگان یکی کم است. گویا این یکی موجودی به نام آدم است.پس چرا جایش میان فرشتگان خالی است. نکند دیگر فرشته نیست.شاید کوچ کرده و...نه....این حرفها قصه نیست. فرشته ای به نام آدم گمشده است.سراغش را در زمین می گیرم.تا دوردستها چشم می اندازم.موجودی به نام آدم با دو بال نمی یابم.خوب که دقت میکنم، می بینم همه آدمهای این دنیا روزی فرشته بودند،مدتی سفرکرده زمین بودند... اینجا گمشدند؛از بالهایشان جداشدند؛نگاه کن بعضی ها هنوز ردپای بالها بر دوششان دیده می شود؛چرا بالهای بعضی ها شکسته است؟!اصلا چرا هیچ بال زیبایی روی دوشها نشسته است؟!آه یادم نبود اینجا زمین است سرزمین گمشدگان است.می گویند اینجا گناه آدم را گمشده می کند،بال را از او جدا شده می کند.خدا را از او ناراحت و غمزده می کند. واااااااای خدای من پس بالهای من کو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
By Ashoora.ir & Night Skin