عشق یعنی ح ، سین ، یاء و نون
ای خلایق بنویسید به سنگ لحدم
/
من فقط عشق حسین ابن علی را بلدم
//
ننویسید که او نوکر بدبختی بود
/
بنویسید که او منتظر مهدی بود
بسم رب الحسین نمیدانم چه در نامت هست که این چنین چنگ بر چشمان و قلبم می نوازد... چه سعادت بزرگی است شبکه چشمانم با عطر نام زیبایت متبرک میشوند. این اواخر،روزها برایم دیر میگذرد و دیر گذشتنِ ثانیه ها،فغانِ دوری از تو را بر چشمانم سیلی میزنند... یک اربعین مانده تا جنون سرکش دردهایم... دردها که نه، یک درد... دردی که استخوان سوزم کرده و من هنوز صبورم صبورم چون به مهربانی ات ایمان دارم عقده های گسسته یک ساله ام توطئه کرده اند و شدند عقده های پیوسته آنقدر به گلویم و به قلبم فشار می آورند که نمیدانم دستانم را که به اروند سپردم کدامشان را راهیِ آب کنم؟!... بیتاب خاک شلمچه ام تا عقده های جا ماندگی ام را روی خاک بریزم و با اشک هایم همه ی آنها را چال کنم.... تکه ای از قلبم را هم به عنوان نشانه روی آن میگدارم تا بیایی نشان به نشان امن یجیب برای شفای مادرت و نشان به نشان سلام من الله... تا بیایی و ببینی اشتیاق آن روزهایم را و ندامت این روزهایم را... الهی العفو یه شب دلم گرفته بود.بغض سنگینی راه گلومو بسته بود. دلم می خواست ازخونه میزدم بیرون.دلم یه امامزاده میخواست. حتی دلم به یه مسجد ساده هم قانع بود.ولی اون موقع شب... وسط باغچه کوچیک حیاط نشستم.بلندبلندگریه کردمو خدارو صدا زدم..گفتم ای خداجون اگه صدامو میشنوی جواب بده،یه برگ از درخت افتاد.گفتم خدایا پس چرا ساکتی؟نسیمی شروع به وزیدن کرد. ناله کردمو گفتم خداجون چرا صدام بهت نمیرسه.رعدوبرقی زد. این دفعه فریاد زدم؛ای خدا آخه تو کجایی؟بارون شروع به باریدن کرد.اینبار دلم گرفت از خدایی که صدام رو نمی شنید. اون شب با تموم دل گرفتگیم گذشت. روز بعد دوباره رفتم وسط حیاط ایستادم.دیدم اصلا حیاطمون درخت نداره؛اصلا دیشب هیچ کجای شهر بارون نیومده... ای خدا یعنی....بغض داشت خفه ام می کرد.سریع رفتم تو اتاقم. جانمازم رو باز کردم.یدفعه یادم افتاد اصلا خونه ما که حیاط نداره. اشک تموم جانمازم رو خیس کرد...
By Ashoora.ir & Night Skin