سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق یعنی ح ، سین ، یاء و نون

ای خلایق بنویسید به سنگ لحدم / من فقط عشق حسین ابن علی را بلدم // ننویسید که او نوکر بدبختی بود / بنویسید که او منتظر مهدی بود

بسم رب الحسین

فراق اگر نکشد

وصل میکشد ما را

دلم را کرده ام تقویم

و هر روز ورقش میزنم تا روز موعود

" دستانم را با تکدی باران آورده ام "

همان باران هایی که می آید

اما انگار نمی آید

همان باران هایی که،

هوای دو نفره من و تو را حل میکند در خودش

بی تابم و تشنه

مثل عقربه های ساعت که سخت در آغوش گرفته اند

لحظات گُر گرفتگی را

من نیز گُر گرفته ام

چادرم را حایل میکنم

میان خودم و خودت

میان خودم و خودت نه...

میان روسیاهی خودم

و عطوفت خودت

تکیه به دیوار های بیت الأحزان

حاج علی بگوید : حســـــــین

و من ببارم بی صدا

حسین آرام جانم

و من فقط هق هق

حاج علی بگوید من که هنوز روضه نخوندم

و من ضجه ....

ضجه ...

همه را به خاطر سپرده ام

برای آن روزها

آن روزهایی که خسته،به آغوش مهربانی ات پناه می آورم

بمیرم در محضر عشاقی ات

یتیمانه،غریبانه...

من هنوز هم ورق میزنم تقویم دل تنگی ام را

این روزها بیشتر مراقبم

این روزها کمتر گریه میکنم

این روزها بیشتر خودم را به نفهمی میزنم

من سکوت میکنم و تو از لبان بسته ام بخوان

ع ط ش را

بخوان مرا حسین

بخوان نهایت بودنم را برای خودت

" جمال عشق تو را بی نقاب میخواهم "



نوشته شده در دوشنبه 92 اردیبهشت 23ساعت ساعت 11:9 عصر توسط دلسوخته حسین| نظر

بسم رب الحسین

جناب سلمانی راست میگوید:

زمان دردناک ترین واژه هاست...

و زمان چه میداند از شوق دیدن توست،

که دیگر نفس کم نمی آورم

این روزها با دل و احساسم

صبر را تمرین میکنیم...

زمان دردناک ترین واژه هاست ....

و من هر روز مرور میکنم لحظه ی وصال را

و تمنا میکنم پاسخ دهی شیدایی ام را

و هر روز مزمزه میکنم ثانیه های التهاب را

و در آغوش میگیرم تیرهای ستیر اضطراب را

و نوازش میکنم انقلاب های خاتم کاری را

و زمان دردناک ترین واژه هاست ....

و من آشفته میکنم

بغض های فرو خورده ام را در دستان باد ...

و آرام آرام گریستن سر میدهم

و ضجه هایم را در آستین هایم پنهان میکنم ....

برای روز مبادا...

احتمال است دیگر!!

" جمال عشق تو را بی نقاب میخواهم "

این روزها شده ام بغض روی بغض

و ای کاش زمان می دانست چه دردناک واژه ای ست ...

و من هر روز مدام زمزمه میکنم آرزوهای محالم را

و بلند بلند میخوانم:

بهتر از این؟ که کسی لحظه ی پابوسی تو

نفس آخر خود را بکشد پا نشود

و زمان چه میداند،

حجم مالامالِ دل تنگی یعنی چه؟!!

آنقدر لبریز

که حتی نتوانی

بدون بغض بگویی حسین

و من هر روز خیال می بافم

که عاشقی ام را به پایت می ریزم

و تو حواله ام میکنی

به خودت....

و من پَر میکشم تا آستان خون رنگی ات

به راستی که زمان دردناک ترین واژه هاست ....

 

دائم دلم از این و آن سیر می شود

دارد زمان رفتن من دیر می شود

یک کربلا ببر که حسرت به دل شدم

دارد گدای مادرتان پیر می شود



نوشته شده در جمعه 92 اردیبهشت 20ساعت ساعت 1:0 صبح توسط دلسوخته حسین| نظر

بسم رب الحسین

دست به دامان غروب شده ام

تا سخن از آشنا بازگوید

آشنایی که دل ربوده از من به کهنگی

دلی که سال هاست گم شده در بازار نفس اماره

نَفسی که با داد و ستد عاشقانه،طناب بر گردنم آویخت

از پشت دیوارهای کوتاه هم میتوان دست دراز کرد

و نوازش کرد موهای پریشان اروند را

غصه نمیخورم...

میدانم که این روزها

شانه خواهی زد

پراکندگی هایم را

چند صباحی ست نسیم هم خزانِ دل به رخ میکشد

اما تو را که داشته باشم

پوزخند های نسیم که سهل است

طوفان هم که باشد تلافی میکنم

تلافی میکنم اگر تلاقیِ همه ی سجده گاه هایم تو باشی

بی پیرایه تقدیمت میکنم

هیچ خبر داری از آوارگی ام؟!!

ای آقای لحظات گمگشتگی

ای میهمان همیشگی

هیچ میدانی سرگردانم کرده ای؟!!

" همه جا بروم

به بهانه ی تو

که مگر برسم

در خانه ی تو "

جوارح و جوانحم را به به بهانه ی وارستگی

به امید مرهم تو

به خدمت گرفتم

زیر لب میخوانم و میگردم

" گلی گم کرده ام می جویم او را ..."

هنوز هم نمیدانم چه شد که دستانت را رها کردم!!

و هنوز هم حیرانم

چه کردم با خودم که تا چشم گشودم

دیدم

من اینجای اینجایم

و تو آنجای آنجا

آنقدر آنجای تو با اینجای من فاصله داشت

که حتی در پسِ خیال هم نداشتمت

و این حال و هوای بارانی

وام دارِ کِی و کجاست

که این چنین شتابان خود را در آغوشت از هم گسیختم؟!

رازی ست سر به مهر

که نمیدانم

از جنس همان رؤیاهای تلخی

که تلنگرش تا مغز استخوانم را به درد می آورد

گمت کرده بودم

چونان بادکنک های رنگارنگ کودکی

آنجایِ تو

مثل شبکه های پنجره فولاد بود

به رنگ ندبه های خاک هویزه

اینجای من

طعمِ هرزِ هرزگی میداد

میدانی از نبودنت در ثانیه ثانیه هایم چه کشیدم؟!

دستان اروند را میگرفتم

و غروب واره برایش از تو میخواندم

درد من درد اروند بود....

رهایم کنید!

میخواهم در خلوت بیکرانه ی خود باشم

با شما هستم!

آهای واژه های در به دری!

تسکینم نمیدهید

لااقل آشفته ترم نکنید...

پ . ن : خدا من میخواستم زهیر بشم،اما پام تو گِل گیر کرده....



نوشته شده در پنج شنبه 92 اردیبهشت 19ساعت ساعت 8:25 عصر توسط دلسوخته حسین| نظر

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin