سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق یعنی ح ، سین ، یاء و نون

ای خلایق بنویسید به سنگ لحدم / من فقط عشق حسین ابن علی را بلدم // ننویسید که او نوکر بدبختی بود / بنویسید که او منتظر مهدی بود

لبخند زد و گفت نمی آید

قلم را در دستانش گرفت، باز هم نمی آمد

حجم دلتنگی هایش، واژگان را هراسان کرده بود

آنقدر جمعه ها دلتنگ و بی تاب می شد

که بی تابیش شرم بر رخ واژگان می کشید

دلتنگ بود

و این را هیچ کس نمیدانست

جز آنکه برایش دلتنگی میکرد

زیر لب گفت:

اللهم عجل لولیک الفرج

........................

تا کی بغض هایم را دعوت به آرامش کنم؟؟؟؟؟

دریاب مارا.....



نوشته شده در جمعه 92 بهمن 4ساعت ساعت 9:15 عصر توسط رفیق خدا| نظر

بسم رب الحسین

گُر گرفته ام با تلالو نامت در خاطره های غریبانه ام

کرب و بلا دلم برات پر میزنه

میخواستم اینقدر نگویم تا

دفن شود بغض های آن روزهایم

زیر مه آلودیِ بی خیالی هایِ امروزم

که به والله دست نکشیده ام

کلمات آن چنان چنگ میزنند به دلم

میترسم وصله هایش از هم بگسلد

میترسم

تو که خوب میدانی

اگر از تو بر زبان نیاوردم....

کویر ترک خورده ام سخت غرق در منجلاب خشکسالیِ خودش است

....

و اسم بین الحرمین که می آید

یاد تب سوزناک واژگان بی کسی ام می افتم

 تو در ازاے اشک به من کربلا بده، من در ازاے کربلا گریه مے کنم

....

"

دستانم را گره کنم

به حُرمت سپیدی روضه هایت...

که تو همان حبل المتینی...

حســــــینِ من!

حســـــینِ لحظاتِ جاریِ من!

عاشقانه میخوانَمَت...

مهربانانه مرا در آغوش بگیر....

"

"

این روزها آرزوهایم را به صف میکشم

دانه دانه روانه میکنم

سوی آن شش گوشه ای که گوشه گوشه های دلم را به یغما برده

میدانم تا پرواز اجابت فقط چند نفس است ....

فقط چند نفس....

نفس بده که برایت نفس بزنم

"

تنها دل خوشی ام همین واژگانی ست که با خلوص بر آسمان ابری پاشیده ام

و تو مهربانی

خوب میدانم

و ای کاش دوباره مدیونت میکردم

و ای کاش دینت را ادا نمیکردی

آن وقت من بودم

پریشان و دل شکسته

حســـــــین

این روزها درد دل زیاد است

و ......



نوشته شده در دوشنبه 92 مهر 22ساعت ساعت 7:36 عصر توسط دلسوخته حسین| نظر

بسم رب الحسین

شرمندگی ام را

نه در جسارت قلم

و نه در اشک های پیاپی

که گویی مسابقه دو ماراتن گذاشته اند در صحن چشمانم

نمیتوان گنجاند

که شرمندگی ام را

باید در پاهایم ببینی

که چگونه سست و لرزان،خجلت زده

سدّ میکُنند

مسیر شیبدارِ از تو گفتن را....

تو را

و نگاه نافذت را

نه سخنی تواند  گفت

و نه قالبی توانست سرودن....

تو را از شاخه نبات حضرت حافظ

گوشه ی دلم گذاشتم

که برایم معنا بخشیدی

حیات بندگی را....

حالِ جا ماندگی ات را

شاید کمی بفهمم

در آن ثانیه هایی که دوخته بودم

این بیت را به لبانم

و کوک زده بودم به لسانم

همه دارند به پابوسی تو می آیند

طبقِ معمول منِ بی سر و پا جا ماندم

اما دل تنگی ات را....             نه .......

همیشه شرمنده ام

از تنفس هوایی که خلقِ حماسه های تو و دوستانت بود

و آن روزهای کمی نزدیک

چقدر گوشه ی لبانت

لبخند کم داشت

و آن روزهای کمی دور

چقدر دلربا

لبخند را حواله ی چشمانت میکردی....

عطر خاک های طلائیه

مرا میبَرَد

به روزها و شب هایی که تو

لالایی عاشقانه می سرودی....

و همان روزها بود

تو را زیرِ هُرمِ اشک های پدر پیدا کردم

و الصاق کردم عکست را

نه تنها،به گوشه گوشه های دیوار زندگی ام

که تو را دیدم

لا به لای کوچه های زخمی شهر

با همان صفای همیشگی...

و چه دلگیرم از این سیاسی بازی های ابلهانه

که حتی نتوانستم

عشقم را چاشنی میهمانی ات کنم

و نتوانستم

هر روز که دل تنگ میشوم

دل تنگی های تو را به آغوش کشم

عکس آن روزهای کمی دورت

خیره به عکس این روزهای کمی نزدیکت

حکایت سرگشتگی و والگی دارد

و من شرمنده،

که تنها تو را میان قاب عکس های سبز

و کتاب های صورتی میتوان یافت

و البته سنگ قبری که نامت بر آن حک شده....

هنوز هم با جمله ی

" خرمشهر را خدا آزاد کرد" ِ تو

عروج میکنم تا آسمان پولک دار شرهانی

آنجا که غریبانه

یدک کش سرداری است تنها...

اما تو برایم

نه در عکس و کتاب و سنگ و خاک

که در نفس نفس های زندگی

که در طلوع صبح بندگی معنا شده ای....

چه فرقی میکند!

سوم خرداد آن سال های کمی دور باشد

یا سوم خرداد این سال های کمی نزدیک

طنین فریادهای یا زهرایت

هنوز هم در کوچه پس کوچه های دل شنیدنی ست

تاریخ را نمیخواهم

که تو همواره زنده ای

ای سردار

ای شهید

 



نوشته شده در جمعه 92 خرداد 3ساعت ساعت 12:33 عصر توسط دلسوخته حسین| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin