سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق یعنی ح ، سین ، یاء و نون

ای خلایق بنویسید به سنگ لحدم / من فقط عشق حسین ابن علی را بلدم // ننویسید که او نوکر بدبختی بود / بنویسید که او منتظر مهدی بود

بسم رب الحسین

 

به آسمان که نگاه میکنم حسودی ام میشود...

ساده دلش که بگیرد های های گریه میکند

آسمان خوش به حالت که خبر از طعمِ بغض نداری...

بغضِ سنگینی دارم

غربت و مظلومیتمان محرز است....از چه بگویم؟!

از همان روزِ تشییع جنازه ی جدت،غربت و مطلومیت دست انداخت دورِ گردنِ ما...

علی که خانه نشین شد مسجّل شد که غربت و مظلومیت پیوندی بسته با ما ناگسستنی....اما باور نمیکردم

آخر خدا تو بگو بأیّ ذنب قُتلَت؟...محسن را می گویم

و من همچنان باور نمیکردم

اما کوچه ی تنگ و باریک...

زمین خوردنِ بی بی....

و چادرِ خاکی در دستانِ پسر...

و میخِ در و آتشِ در و در و در ....

آه خدا دَر...

این بغض هم یادگار است،نه؟!

تدفین که شبانه باشد...

گریه ها که بی صدا باشد...

بچه ها که کوچک باشند....

علی که تنها باشد....مگر میشود بغض نکرد؟!...

امان از این اشک که مجالِ به صف کشیدنِ واژگان را نمیدهد...

آخر من که هنوز روضه نخواندم...من که همه را سربسته گفتم....من که نگفتم سرانجامِ میخِ در چه شد.....

بچه ها همیشه شبیهِ مادرشان میشوند...

آری،تابوتِ تیرباران گواه داد...

آری...

از حسین که میخواهم بگویم اشک هایِ لرزان جایشان را به هق هق میدهند

از حسین که بگویم سینه آنقدر تنگ میشود و قلبم مشت میکوبد که آرزو میکنم ثانیه تمام نشود و بمیرم....بمیرم و نگویم

او می برید و من می بریدم

او از ......... من از حسین دل

....

دیگر باورم شد که شیعه در اصطلاح لغت یعنی غربت....یعنی مظلومیت....

یعنی مهدی بیا... فقط دلمان به آمدنِ تو خوش است

فیلمِ اهانت آمیز به پیامبر را هم به همه مواردی که فقط و فقط تیغِ منتقمت سبب تسلایِ خاطرِ شیعه میشود اضافه کن

 



نوشته شده در چهارشنبه 91 شهریور 22ساعت ساعت 10:33 عصر توسط دلسوخته حسین| نظر

بسم رب الحسین

 

گستاخیِ افکارم را ببخش که حوالیِ تو پرسه میزنند

میخواهم همدمِ لحظه هایم باشی... یا أنیسَ من لا أنیسَ له

میخواهم مهمانِ همیشگیِ نفس هایم شوی...

دم از برایِ تو ... بازدم هم از برایِ تو

دلی که با سر زلفین او قراری داد

گمان مبر که در آن دل قرار بازآید

نفهمی هم خوب است،نه؟!....نمیخواهم بفهمم جز تو...

ساده میگویم:

مدت هاست که دل از دنیا بریدم و بر تو بستم

امید دارم که باز هم گذری بر قلبم کنی.... با این امید نفس میکشم

میدانم....

میدانم آرزوهایم خالص نیست

اما مجالم بده به فکرِ شوریده ام پر و بال دهم

با یادت آرزو میکنم....یا حســـــین

پاهایم را روانه ی منزلِ حاج حسین میکنم....

زیرِ آسمان این شهر جز او کسی ندارم

همه تان دعوتید....

همه چیز باید آن طور باشد که میخواهم....

اگر چه عروسم،اما دست به سینه و مؤدب جلویِ در می ایستم،تا خوش آمد بگویم

به عزا خانه حسین خوش آمدید

میدانم می آیی،اگر آمدی خودم جلویِ قدم هایت قربانی میشوم حســـــــینم

آهنگ نمیخواهم،روضه خوان مادرت

شادی ام ضجه های یا حســـــین است

هدیه ام،تنها لبخندِ زیبایِ تو

حلقه ی نوکریِ تو،نگینِ دستانم

میدانم که از هر برلیان و الماسی درخشنده تر است

کی میدونه شاید امسال برا ارباب بمیرم

کی میدونه شایدم تشنه و بی آب بمیرم

بی پیرایه میگویم حســـــــین:

من که مجنونت نبودم

زندگی ام را میکردم زیرِ سقفِ گناه و در بساطِ شیطان

عطوفتِ تو بود که دستانِ یخ زده ام را گرفت و به روحم شرافت بخشید

بی تو نمیتوانم،حتی ثانیه ای

خودم،همسرم،پسرِ متولد نشده ام که نذرِ لب هایت کردم

اینها همه ی داراییِ من است

فدایِ یک سلامت

رخصت بده عروسی ام روضه خوانیِ مادرت شود

همین....



نوشته شده در دوشنبه 91 شهریور 20ساعت ساعت 5:45 عصر توسط دلسوخته حسین| نظر بدهید

بسم رب الحسین

 

کوله بارم که سنگین میشود

کنجی محزون می یابم

ناخودآگاه حضورِ سبزت مهمانِ ثانیه هایم میشود...

*در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن

شرط اول قدم آن است که مجنون باشی*

مجنون هم که نباشم

تلاطمِ پرچمِ خون رنگت

راهیِ وادی الجنونم میکند

برایم روضه میخوانی؟!

از زمین خوردن برایم بگو

زمین تو را سخت تر در آغوش کشید یا مادرت را؟!

دستِ من گیر که این دست همان است

که من سال ها از غمِ هجرانِ تو بر سر زده ام

با دلم بازی میکند

تلألؤِ قرارگاهت

عجین شده ی نامت است غربت و مظلومیت...

دیوانه ام میکند یادت

آواره ام میکند به سمت و سویِ بسترِ مادر....

مجالم بده کمی دیگر گریه کنِ روضه خوانی ات شوم....

چه شباهتِ قریبی ست آتشِ در با آتشِ خیمه...

چه خوب که هیچ کدام را شاهد نبودی

ای هلالِ شبِ زینب،چی شده که در خسوفی؟!

جانم فدایِ تشنگی ات، تسبیحِ لاجوردی را یادت هست؟!

همان که در نخستینه هایِ آشنایی

از مهریه ی مادرت به ودیعه گرفتم!...

تسبیح را که می بوییدم

عطرش مرا تا کربلا می بُرد

به آستانه ی حضرتت که می رسیدم

مدهوش...

افتاده بر خاک...

در برابرت به خاک می افتم،شاید تکرارِ مکرّرات

دستگیری کند از چشمانم...

گستاخیِ رؤیاهایم را میبخشی؟!

که این چنین آرزوهایِ بی سر و پایم را

با تو

با تو سهیم میکنم....

تسبیح که گسست،تنها تسبیح نبود که گسست...

قلبِ من بود که پاره پاره شد

و هر پاره اش لطیفانه

چنگ می انداخت بر آرزوهایم...

مادرِ سکوتِ خیس میگوید:

به مقصود میرسی....

رشته تسبیح اگر گسست

نشانه است....

 



نوشته شده در یکشنبه 91 شهریور 19ساعت ساعت 11:3 عصر توسط دلسوخته حسین| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin